توضیحات
آنها کی مثل تو در خانه ما امده اند؟؟
حجت الاسلام علی اکبر مهدی پور تشرفی را با یک واسطه از مرحوم آیتالله سيّد نورالدّین میلانی فرزند مرجع بزرگوار آیتالله سيّد محمّد هادی میلانی نقل می کنند،كه ایشان از كلیددار حرم مطّهر حضرت سيّدالشّهدا علیه السلام نقل میكند (مرحوم آیت الله میلانی امام جماعت حرم آقا امام حسینعلیه السلام بودند).
در حدود نود سال پیش، كلیددار حرم آقا امام حسینعلیه السلام به هند رفته بود. آنجا خدمت یكی از علمای بزرگ، به نام سيّد فرزند علی رسیده و چند روز در محضرشان مهمان بوده است. روز دوشنبهای یكی از هندوهای گاوپرست نزد ایشان میآید و میگوید: مشكلی دارم كه گفتهاند شما راهحلّی برای مشكل من دارید. پرسیده بود: مشكل شما چیست؟ او هم جواب داده بود: به من تهمت قتل عمد زدهاند و در مدّتی كه در زندان بودهام، وكیلی از انگلستان گرفتم كه به او بیست و پنج هزار روپیه دادم؛ ولی نتوانست از من رفع اتّهام كند. قرار بود امروز من اعدام شوم كه با پیگیریهای وكیلم یك هفته به من مهلت دادند تا دوشنبه هفته بعد اعدام شوم. دستم از همه جا كوتاه است و تنـها راه پیش روی من ایـن است كه دوشنبـه با پای خـودم به پای چوبه دار بروم. به من گفتند شما آقای بزرگواری دارید كه اگر او بخواهد، میتواند مشكل مرا حل كند. من آمدهام و از شما میخواهم كه به هر وسیلهای است از آن آقا بخواهید كه مشكل مرا حل كند. من آدم ثروتمندی هستم. نصف همه اموالم را به شما میدهم.
ایشان در پاسخ میفرماید: بلی. ما چنین آقایی داریم ولی تو خودت باید به دنبال ایشان بروی.میپرسد: چطور بروم؟
میگوید: شما به بازار بروید. یك دست لباس كامل بخرید و یك دست حوله نو. بعد به حمّام برو. بعد از آنكه خود را كاملاً شستی، دست به هیچ چیز نزن و با این حوله نو، خود را خشك كن و لباسهای نو را هم بپوش و نیمه شب به قبرستان شیعیان برو (چون امامزاده و مانند آن در آن شهر وجود نداشت).
در آنجا تنها متوجّه این بزرگوار باش و او را با عنوان «یابنالحسن» صدا كن. آنقدر او را صدا بــزن تا تشریـف بیاورد. وقتـی تشریـف آوردند و صحبت هایــت را گوش دادند، قطعـاً مشكلت حل شده است.
كلیددار میگوید تا هفته بعد در منزل سيّد فرزند علی (آن عالم شیعه هندی) بودم. دوشنبه بعد آن هندو آمد و به قدری خوشحال بود كه معلوم بود مشكلش حل شده است. شصت هزار روپیه جلوی سيّد گذاشت و تشكّر كرد و گفت: مشكل من حل شد. سيّد پرسید: چطور حل شد؟
هندو گفت: من تمام آنچه را گفتید انجام دادم. در قبرستان حدود پنج ساعت با انقطاع كامل و اضطرار «یابنالحسن» گفتم. هوا داشت روشن میشد كه حالت تردیدی در من به وجود آمد كه نكند موفّق نشدهام و صدای من به گوش آن آقا نرسیده است!. ناگهان دیدم نوری از دور پیدا شد و شخصی سوار بر اسب آمد. من سیمایشان را
نمیدیدم؛ فقط نور شدیدی در جلوی من نمایان بود كه نمیتوانستم به آن نگاه كنم. اسب ایشان هم سراپا نور بود و من فقط به پاهای اسب كه روی زمین بود، میتوانستم نگاه كنم. تا به من رسیدند، مرا به اسم صدا كردند و گفتند: «با من چكار داری؟» گفتم: آقا شما را نمیشناسم. گفتند: «من همان كسی هستم كه پنج ساعت است مرا صدا زدی.» گفتم: اگر شما واقعاً همان آقا هستید، پس قطعاً از مشكل من مطّلعید. لبخندی زدند و از نوری كه در میان نور شکفت، فهمیدم كه لبخند زدهاند.
فرمودند: «بلی،مشكل شما حل شد. شما روز دوشنبه بدون هیچ واهمه خودتان را به دادگاه معرفی كنید. ما حكم برائت شما را امضا كردیم. حكم را بگیرید و بیرون بیایید.»
تا آقا راه افتادند كه بروند،گفتم:آقا!شما این همه قدرت دارید، چرا این همه شیعیان هندوستان اینقدر گرفتار هستند؟آقا جوابی سخت و كارگشا فرمودند:
«آنها كِی مثل تو در خانه ما آمدهاند و از ما پاسخ نشنیدهاند؟!»
این جمله را كه نقل كرده بود، مرحوم سيّد فرزند علی فرموده بود: تو پولت را بردار. مــا به پول شما نیاز نداریم.
كلیددار میگوید که من به عربی به آقا گفتم:كلّ طلبههای «نجف» در زندگی مشكل دارند. به ما بدهید تا آن را برای آنها بفرستیم. ایشان فرمودند: «آقا همه این سربازان و ارادتمندان را زیر نظر دارد. اینها آقا و مولا دارند.» این پول را نگرفتند و او را روانه كردند.
درسی كه این ماجرا به ما میدهد و میتواند در تمام عمر، سرلوحه زندگیمان قرار بگیرد، ایـن است كه اگـر ما هم صادقانـه و با اخلاص و احساس اضطرار به در خانه حضرت برویم، مسلّماً پاسخ میشنویم.
متأسّفانه ما همه درها را میزنیم و بعد سراغ حضرت میرویم در حالیكه ما باید در تمام مشكلات مان به در خانه حضرت بقيّهالله برویم و از ایشـان بخواهیم و پاسخ را هم بشنویم.
(مجله موعود شماره 157)
منبع : سایت یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

ارسال نظرات